جدول جو
جدول جو

معنی شکسته بالی - جستجوی لغت در جدول جو

شکسته بالی
(شِ کَ تَ / تِ)
حالت و صفت شکسته بال. بال و پر شکسته داشتن. کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن. (از یادداشت مؤلف) :
مجنون ز سر شکسته بالی
در پای زن اوفتاد حالی.
نظامی.
رجوع به شکسته بال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکسته بال
تصویر شکسته بال
پرنده ای که بالش شکسته باشد، کنایه از ضعیف، ناتوان، کنایه از ملول، آزرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکسته حال
تصویر شکسته حال
پریشان حال، بدحال، بی نوا، تنگ دست، بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکسته بندی
تصویر شکسته بندی
بستن عضوی که استخوانش شکسته با تخته و باند، شغل و عمل شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ تَ / تِ)
حالت و صفت شکسته پای. پای شکسته داشتن. (یادداشت مؤلف) :
هرکه را این شکسته پایی داد
آن لطف کرد و مومیایی داد.
نظامی.
رجوع به شکسته پا شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ دِ)
حالت و صفت شکسته دل. آزرده خاطری. رنجیدگی دل. رنجیده دلی. دل رنجوری:
گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست.
خاقانی.
چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. (راحهالصدور راوندی).
رجوع به شکسته دل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
شکسته بال. مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته بال شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ بَ)
عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده:
هر کجا دل شکسته ای بینند
کارشان جز شکسته بندی نیست.
خاقانی.
و رجوع به شکسته بند شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ زَ)
حالت و صفت شکسته زبان. لثغت. لکنت. ادای حروف از غیر مخرج اصلی آنها. (یادداشت مؤلف).
رجوع به شکسته زبان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
بینوایی. تهیدستی. پریشانی. (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته حال شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر:
کآن مرغ شکسته بال چونست
کارش چه رسید و حال چونست.
نظامی.
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است.
حالتی.
شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته
شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد:
چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جویی از من زار شکسته بال.
؟
- امثال:
احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
بینوا. تهیدست. پریشان. تنگدست. (ناظم الاطباء). محتاج. مفلوک. بیچاره. (آنندراج). حطیم. (منتهی الارب) :
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
ان العهود عند ملیک النهی ذمم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکسته بندی
تصویر شکسته بندی
عمل و شغل شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته پایی
تصویر شکسته پایی
حالت و کیفیت شکسته پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته دلی
تصویر شکسته دلی
حالت و کیفیت شکسته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته حال
تصویر شکسته حال
بینوا و تهیدست و پریشان و تنگدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته بال
تصویر شکسته بال
کنایه از ضعیف و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار